هدیه خدا جون یه گل پسره
بالاخره ساعت 6عصرروز 10تیر شد ومن روی تخت سونو دراز کشیدم....باکلی هیجان.
بعد کلی بالا پایین کردن دستگاه....در حالیکه منو شوشو داشتیم سکته میکردیم از هیجان...گفت:
پسره.....
وای چه احساس عجیبی داری بعد این حرف...هر چند همه چی نشون میداد من دختر دارم ولی باز هم قدرت خدا رو اینجا دیدم که ما فقط بندشیم و هیچ....چرا من فکر میکردم نی نیم دخمله!!!!!!
از شوکی که بهم وارد شده بود اومدم تو ماشین و خونه گریه کردم....
اما باباش چه خوب خودشو نشون داد...خداییش خوشحال شدا...خوب به هر حال تک پسره ....
تا چندساعتی خیلی دلگیر وناراحت بودم...از اینکه خیلی به دختر فکر کرده بودم الکی...
اما خدا خودش مهر طاها رو تو دلم انداخت ومن راضی شدم به رضای خدا....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی